نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

سلام بر آقای اقایان

نفس مامان سلام   پسر خوش صحبتم سلام   عیدم سوم هم کنار هم بودیم خدایا شکرت که این نعمت باارزش رو به ما عطا کردی ....   نریمانم... پسر مامان اونقدر بزرگ شدی که یه وقتا وقتی نگاهت می کنم باورم نمیشه تو همون کوجولو موچولوی ضعیف و لاغروی بور بورک هستی .... خدا حفظت کنه ... مامانم تو مرد شدی برای خودت صاحب نظر شدی نظر می دی.... اگه داری حرف میزنی بهت اهمیت ندیم اعتراض میکنی که بابا ! منم دارم حرف میزنما!!!! ساکت باشید... واااااااای اونوقته که مامان الهی فدات بشه سراپا گوش میشم ببینم چی میگی نازنینم   امسال عید مسافرت نرفتیم به چند دلیل .... اولین دلیل این بود که تو عید هیچ جایی بهتر از تهران نمیشه خلوت و خوب ...
25 فروردين 1393

وای وای وای .. چه مامان تنبلییییییییییییییی که وبلاگ پسرشو اپدیت نکرده

سلام به شیر زبون خودم   سلام به پسر دو سال و سه ماهه عزیز دلم ..... پسر خوشگل و مودب م ..... که با حرف زدنش و کلماتی که داره استفاده می کنه دلم اب میشه   وقتی که بهم میگی مامان مریم زیبا ... آخه من چی بگم غیر از شکر خدا   پسر جونم آقای مینایی .. به قول خودت .... مامانو ببخش که چند وقته طولانیه که اصن اینجا رو آپدیت نکردم   نریمان شما تو این چند ماه اخیر خیلللللللللللی پیشرفت کردی تو صحبت کردنت .. جمله میگی ... کلمات رو منطقی کنار هم می گذاری.. رنگها رو همه رو بلدی حتی سورمه ای و طوسی و صورتی و... ... شعر می خونی کتاب قصه هایی که میخونم برات کاملا بلدی و همه رو خودت پشت سر من می خونی .. باهات که حرف می زنم ...
15 آذر 1392

مامان مَیَم

وقتی به من میگی مامان مَیَم و به شکلهای مختلف صدام می کنی دلم هررررری میریزه پایییین .... یعنی من مامان تو هستم؟؟!!! یعنی ارزوهای دور و درازم به حقیقت پیوست که تو به من بگی مامان مریم؟؟   مهربونم عزیز دلم پسرم .... بخدا نمی دونم چطوری احساسمو بهت بگم که اخرش منجر به چلوندنت نشه !!     شما دیگه حرف میزنی اونم چطور حرف زدنی ..... کلمه ها همه منحصر به فرد خودت نَنُن = نکن بیز= چیپس کانگِنون!!!!= ساختمون خیلی هم با دقت ادا می کنی مَن= وَن خیلی دوست داری سوار ون بشی اونم جلو ... اتودوس= اتوبوس پرپری= پروانه اُل=گل بَش= کفش بابا بَدید= بابا نوید بابا بدیدید= بابا مجید آبَلی = عموعلی!!!! مَنین= سیب ز...
27 مرداد 1392

دو ماهی که گذشت

آقا پسرررر بقول خودت آقالی..... شما خیلی تو این دو ماه پیشرفت داشتی.... هم از لحاظ کیفیت شیطنت که اصلا بی نظیر عمل کردید و هم از لحاظ صحبت کردن... جوابهایی که به سوالا می دی خیلی با فکر و درست می گی ... باریکله پسر تا یادم نرفته کلمه هایی که خیلی تلفظ جالبی به کار می بری رو اینجا بنویسم برای یادگاری  آبببات : آبنبات               میو میو: گربه  آلوالو: البالو                    بَخ: برق جُجُ: جوجو           ...
21 تير 1392

چند تا عکس از تو

یه روز خوب خونه دوست خوبم....18 فروردین 92 کمک به بابایی برای اب هویج گرفتن ... حرفه ای عمل می کنی هاهاهاها خیلی هم مراقبی. دوشنبه 3 اردیبهشت 92 با دوستت بهار و مامانش زهرا خانوم گل رفتیم بوستان صدف که خیلی بهتون خوش گذشت وقتی بهت می گم مامانی مهربونی نگاه کن اینطوری نگاه می کنی اقاهه سرباز بود داشت رد می شد پشت سرش اژیر پلیس کشیدی و اقاهه هم کلاهشو گذاشت سرت تا یا عکس با کلاهش بگیری 6 اردیبهش 92 پارک چیتگر  شما و کیارش خان یعنی ترکوندید اونروز از شیطونی. عاشقتونم. 7 اردیبهشت 92 خونه خودمون یه مهمون عسل داشتیم امیرعباس پسر نمونه فامیل اونروز هم خوب شاد بودی و خوشحالی می کرد ...
9 ارديبهشت 1392

مرد 20 ماه ی من

بیست ماه از اون روز خوب می گذره و تو هرروز شیرین و دوست داشتنی تر می شی...این حسیه که هر مادری نسبت به فرزندش داره... خدایا شکرت تا این لحظه ما رو تنها نذاشتی و از این به بعد هم تنهامون نگذار.... می دونی که نمی تونم مثل تو مراقب هدیه ی اسمانیت باشم .... مرد من تو مرد واقعی هستی خیلی بیشتر از اونی که فکر می کردم می فهمی و درک می کنی. چه استرسی داشتم وقتی می خواستم تو رو از عزیزترین چیزی که تو دنیا دوست داری و اونم شیره بگیرم.... مردونگی کردی مامان. وقتی در گوشی باهات حرف می زنم و علت رو می گم که تو بزرگ شدی و نمیشه تو جمع شیر بخوری می بینم که بغضت رو فرو می دی و یه لبخند می زنی و میری دنبال بازیت..... دلم اب می شه وقتی تو روز یهو هوس می کنی...
9 ارديبهشت 1392

عیدت مبارک نریمان جونم

مگه شما به ما فرصت می دی یه دقه بیاییم اینجا یه مطلبی برات بنویسم!!!؟؟؟ 12 روز از سال جدید گذشته کلی حرف برا گفتن داشتم تازه الان اومدم اینجا....   هوررررررررا امسال دومین سالی بود که با تو سال جدید رو جشن گرفتیم. تویی که وجودت جزوی از هوای خونه شده ... نباشی دلم می گیره حتی اگه یه دقه رفته باشی خونه خاله سیما میام دنبالت. امسال عید شما خیلی ذوق داشتی واسه ماهیها سبزه  و گلدونها و تخم مرغهای رنگی دم مغازه های گل فروشی. قبل از عید یکی از تفریحاتمون این شده بود که با کالسکه می رفتیم کوچه به گل فروشی که می رسیدیم از کالسکه پایین میومدی و کی تا کی برای ماهی ها ذوق می کردی همه دروت جمع می شدند و اونها هم شوق عید پیدا می کردند....
12 فروردين 1392

مصائب واکسن

یه هفته از 18ماهگیت می گذره و من دل دل می کنم برای واکسن زدنت... یه کابوس واقعی ... سر هیچکدوم از واکسنات انقد دلشوره نداشتم طوری که واسه یکسالگیت خودم تنهایی رفتم مرکز بهداشت هیچ مشکلی هم نبود و حتی شبش هم مهمون داشتیم و تو اصن اذیت نشدی.... به درد خیلی صبوری برعکس چهره پر جذبه ای که داری پسر گلم     روز سه شنبه شد 15 اسفند دیگه تصمیم گرفتم که ببرمت واکسن بزنی. نمی دونم چرا ده روز اسهال بودی و میترسیدم با این شرایط واکسن هم که بزنی ضعیف تر بشی بابایی نمی تونست باهامون بیاد و باید می رفت سرکار. خاله سیمای مهربونت برنامه هاشو با ما مطابق کرد و ساعت 11 رفتیم مرکز بهداشت..اون روز خیلی سرحال بودی کاسه سرلاکت رو کامل خوردی کلی خ...
24 اسفند 1391