نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

عیدت مبارک نریمان جونم

1392/1/12 1:32
نویسنده : مامان مریم
642 بازدید
اشتراک گذاری

مگه شما به ما فرصت می دی یه دقه بیاییم اینجا یه مطلبی برات بنویسم!!!؟؟؟ 12 روز از سال جدید گذشته کلی حرف برا گفتن داشتم تازه الان اومدم اینجا....

 

هوررررررررا امسال دومین سالی بود که با تو سال جدید رو جشن گرفتیم. تویی که وجودت جزوی از هوای خونه شده ... نباشی دلم می گیره حتی اگه یه دقه رفته باشی خونه خاله سیما میام دنبالت.

امسال عید شما خیلی ذوق داشتی واسه ماهیها سبزه  و گلدونها و تخم مرغهای رنگی دم مغازه های گل فروشی. قبل از عید یکی از تفریحاتمون این شده بود که با کالسکه می رفتیم کوچه به گل فروشی که می رسیدیم از کالسکه پایین میومدی و کی تا کی برای ماهی ها ذوق می کردی همه دروت جمع می شدند و اونها هم شوق عید پیدا می کردند.

 

برات ماهی خریدم عزیزکم با اینکه دست و دلم بخریدنش نمی رفت با توجه به چیزهایی که می گن اما نمی تونستم ذوق تو رو نادیده بگیرم. با نوک انگشتت به شیشه تنگ تلنگر می زنی و ذوق می کنی . خدا نکنه بهت بگیم ماهیا از دستت ناراحت شدند و  کلی بغض می کنی و گریه که از دستت ناراحت نشن.

خیلی حساس شدی مامانم یه جورایی احساساتی هستی که ادم دلش اب می شه بخدا. اگه بهت بگم بهت نمی خندم یا ناراحتم یه طوری از دلم در میاری که تسلیم می شم.. قربون اون چشمات برم که زودی اشک حلقه می زنه تو چشمات و زیباییشو چند برابر می کنه.. دلم کباب می شه وقتی اینطوری بغض می کنی که ببخشمت

روز اول عید باباجی و مامان ی نبودند و به سفر مکه رفته بودند و ما منتظر که کی برمی گردند. شما خیلی خوشحال بودی تو این چند روز چون بابا نویدت هم خونه بود و دیگه هر کاری که می خواستی برات انجام می داد... روزی  چندین بار می رفتی بیرون. با بابات با من با خاله ت با عمه بعد که باباجی از مکه اومد با باباجی وااااااااای حتی مهمونا. یعنی موندم وقتی عید تموم شه و همه برن سر کارهاشون من چیکار کنم؟؟!!! چطوری این خلاء رو برات پر کنم؟؟!!!

 

نه فرودین 19 ماهه شدی عزیزکم.... مبارکت باشه اینقدر درگیر اینور و اونور رفتن بودیم که نتونستم برات کیک بخرم.

 

مامان این روزها داره یه تصمیمی می گیره که خیلی داره اذیتش می کنه

نریمانم شما خیلی وابسته شدید به شیر مادر هستی طوری که هر 5 یا 10 دقیقه یکبار شیر می خوری برای همین اشتهات برای غذا خوردن خیلی کم شده.... از طرفی هم جون و عشق و علاقه و خلاصه همه چیت همین شیر خوردنه ... وقتی شیر می خوری و بهم نگام می کنی یه جوری می شم. وقتی حین شیر خوردن نوازشم می کنی منقلب می شم.... میمیرم برات وقتی مبل رو نشونم می دی و دستمو می کشی می شونیم روی مبل و خودت دنبال ممه می گردی ... من چطور می تونم تو رو عشقت جدا کنم؟؟!!!!

 

قرار گذاشته بودم جمعه 9 فروردین به طور کامل تو رو از شیر بگیرم.. اخه وروجک ممه مامان رو زخم کردی از بس بد می خوری.. روز جمعه شد و من خودم رو به فراموشی زدم که ااااااااا!!!!  من فکر کردم امروز 5 شنبه ست.... و یه جورایی ازش در رفتم

ولی از شنبه سعی کردم کم کم دفعاتش رو کم کنم و به روزی دو یا سه بار برسونم.. راستش نریمانم دلم نمیاد یهور قطع کنم یا یه چیز تلخ بزنم بهش که بدت بیاد و نیایی طرفم.. ترسم از اینه که غصه بخوری ناراحت شی غمت رو تو چشمات ببینم میمیرم.... ماه من مامان دیوونته بخدا.

وقتی شیر می خوری انگار دوباره برگشتی تو دل مامان انگار یه حریم خصوصی فقط و فقط مخصوص من و تو ایجاد می شه.... گریه م می گیره وقتی دارم اینا رو برات می نویسم ..... انگار دوباره یه بند ناف بین من و تو بوجود میاد .. اما امان از این دنیا که به هر چی دل ببندی ناگریز ازت می گیرن... فکر می کنم اولین دلبستگی که خیلی با سختی از ادم گرفته می شه انس با مادر و شیر خوردن هست .. بمیرم که اذیت می شی اما چاره چیه انگار باید این بند ناف نامرئی هم بریده بشه..

 

می ترسم طاقت اشکهاتو نداشته باشم التماستو ببینم و رومو کنم اونطرف و اشک بریزم...

 

نریمانم مثل همیشه که تو مریضیهات اقاایی و صبوری می کنی اینجا هم صبور باشه.. این رو بدون که درسته یه روزی می رسه که مامانی دیگه بهت شیر نمی ده ولی حتی یه ذره هم از عشق و علاقه ش به تو کم نمی شه ... تو  توی رگهامی .. جاری هستی وجودم با تو گرمه نباشی من مریم نیستم من مرده م .. عشق مامان و بابایی صبوری کن صبوری کن صبوری ....

پسندها (1)

نظرات (1)

سما مامان شاينا
17 فروردین 92 2:09
عزيزم،مريم بانو،ميدونم خيلى سخته،شايد يكى از سختترين مراحل زندگى خودت ولى باور كن هر چى وودتر اينكارو كنى بهتره ،ايشالا خيلى اسونو راحت اين مرحله رو پشت سر بذارينو هميشه هم لباتون خندون باشه



مرسی سما جون اره واقعا سخته ولی باید انجام بشه دیگه

فک می کنم زودتر انجام شه وابستگیش کمتر می شه ... خدا کمک می کنه. شاینا خانوم که دیگه کلی خانوم شده ببوسش