نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

پسرم مردی شده واسه خودش

روزها داره تند تند میگذره و تو میخوایی زودتر بزرگ شی.... دو روز دیگه ده ماهت تموم می شه... عزیزم از دیروز هی میگی ماما بابا قربون اون صدات برم که تو خونه طنین میندازه برم عزیزم   نریمان گلم جدیدا یه کارایی میکنی که نشون می ده داری بزرگ می شی مثلا پسردایی و پسرخاله ت داشتن با مامانت شوخی می کردن و تو سر کله مامانت می زدن. تو خودت رو تند تند رسوندی به مامانت و شروع کردی به گریه کردن. الهی فدات بشم کلی خوشم اومد..... پسسسسسسسسسسرم مراقب مامانشه.اگه  کسی به مامانش چپ نگاه نکنه  با نریمان طرفه   وقتی میگم نریمان جان کنترل رو بده به مامان میخندی و دستت رو دراز می کنی و به کنترل رو به مامان می دی....   بلد...
7 تير 1391

بدون عنوان

الهی من فدای اون چشمای قشنگت بشم من که با همون نگاهت دل منو بردی و عاشق خودت کردی... مامانی جدیدا معنی کلمه بده رو یاد گرفتی و کلی حال می کنی وقتی بهت می گیم یه چیزی رو بدی بهمون.باززززززیت شروع میشه. دستت رو میاری جلو تا می خوام ازت بگیرم یه خنده می کنی و بهم نمی دی. از الان شیطونی!!! الان داره نم نم بارون میاد تو هم یه یک ساعتی طول کشید تا خوابیدی بس که بلایی  
1 تير 1391

اولین های تو

عزیزم اینو بگم که من سخخخخخخخخخت در اشتباه بودم که تو  شلمانی یعنی شما خواب نداشتی.. همون روز اول اولین و اخرین باری بود که شما چند ساعت خوابیدی... قربون اون چشمای سبزت برم انقده کنجکاوی که می خوایی سر از همه جا در بیاری. نریمان تو اولین لبخند واقعیت رو ٤٠ روزگیت به مامان زدی اولین مهمونی دست جمعی با نی نی های دیگه که رفتی ٤٤ روزه بودی خونه مامان رادین   گلکم اولین بار که چیزی رو تو دستت گرفتی ٣ ماه و ده روزه بودی. ٣ ماهه بودی که به دستات نگاه می کردی. ٤ ماه و نیمه بودی که یه قلت (غلت) کامل زدی ٦ ماهه بودی که نشستی ٧ ماه و یه هفته بود که سینه خیز رفتن رو شروع کردی ٧ ماه و سه هفته چهار دست...
22 خرداد 1391

بدون عنوان

این عکس رو حیفم اومد نذارم اینو بابا بزرگ ازت گرفته الهههههههههی من قربون شیطونیات برم. شرح نداره خودتون ببینید. ...
21 خرداد 1391

دغدغه های من

یه وعده بهش شیر خشک بعده معدش سنگین می شه می خوابه.. ترنجبین بده خوب می خوابه وا؟؟؟!!! چرا اینقد این بچه گریه می کنه؟؟؟ ( انگار این تنها بچه ایی تو دنیا بوده که بلده گریه کنه.) اینجوری بادگلوشو بگیر...: ( اویزون کن رو دستت عین یه گربه خیس بعد بییییییییست دقیقه بزن پشتش. باد گلو می زنه) نه من بچه هام  اینجوری بادگلو می زدن... چرا گریپمیچر نمی دی؟؟؟؟ عرق نعنا و نبات بده آب رو آتیش.... این شیر خشک بخوره هم می خوابه هم چاق می شه   توضیح اینکه شما در کل این مدت لب به شیرخشک نزدی اگرم به زور بهت دادم همه رو بالا اوردی یا کهیر زدی...... زنده باد شیر مادر!! دمر بخوابونش   وااا اون موقعها ما فلان می کردیم.. از ...
20 خرداد 1391

بدنيا اومدن نريمان

سه شنبه ٨ شهریور صبحش برای اینکه مرخصی زایمانم مشکلی پیدا نکنه رفتم سرکار از اول صبح حالم خیلی میزون نبود. یه دردی تمام وجودم رو می گرفت و نفس رو بند میاورد. تو هم خیلی کم تکون می خوردی و فقط به پهلوهام فشار می آوردی آخه شیطونک مامان همون سرجاش مونده بود و دلش نمی خواست بچرخه.   خلاصه با هر بدبختی بود ساعت نه سرکار بودم. اخه ماه رمضون بود و ساعت کاری از ٩ شروع می شد. تقویم رو ورق زدم و هی به دوشنبه ١٤ شهریور که دکتر بهم گفته بود نگاه می کردم روزی که تو باید بدنیا میومدی... پیش خودم گفتم حالا من از ١٢ شهریور مرخصی زایمانم رو بزنم شاید زودتر بدنیا اومدی... با حساب کتابهایی که کردم مرخصی رو از ١٢ شهریور تا ١٢ اسفند زدم.کارم که تموم ش...
20 شهريور 1390

یه درد و دل در گوشی

هیچی   فقط خواستم بگم دارم اومدنت رو باور می کنم خواستم بدونی که دل تو دلم نیست که ببینمت می خوام بدونی که الان هیچ کاری ندارم الا فکر کردن به تو و دعا کردن واسه سالم بودنت میخوام بگم با هر ضربه و تکونی که می خوری پی به قدرت آفریدگارت می برم. نابود شم اگه منکر بزرگیش بشم. بگم نریمان ،مامانت نمی دونه لحظه ورودت می خواد چیکار کنه.   نمی دونم دلم می خواد این دو سه هفته زودتر بگذره یا بره رو دور آهسته که من آخرین عشق بازی های مادرانه و جنینانه رو با تو تو بطن وجودم حس کنم   بگم .... بگم که من لحظه ای نیست که به تو فکر نکنم و اشکم سرازیر نشه. جونه مامان مراقب خودت باش. لطفا به بند ناف مبارک کاری نداشته باش. پسر ...
27 مرداد 1390

ابراز احساسات مادرانه

خب آقا نریمان گل پسر مامان کم کم داری ابراز وجود می کنی اساسی   قربونت برم مامانی یعنی کمتر از ۴۵ روز دیگه می بینمت؟؟؟ خدایا همه نی نی های عالم رو سالم بدنیا بیار این نریمان جونیه من  هم سالم بدنیا بیاد.   هرروز ازت می پرسم: تو الان چه شکلییی؟؟؟؟ قربون اون کف پاهات برم من که تو تصویر سونو از همه جا بیشتر نمایان بود. ای جان انگار کنار ساحل نشسته لم داده پاهاش رو پاهاش انداخته کف پاش رو بهم میمالید. آخخخخخخخخخخخخخخه چرا؟؟؟؟ نمیگی من دلم یه ذره س دلم برات ضعف می ره.... تودلی مامان قربون اون موج مکزیکیهات برم مراقب خودت باش تو این چند روز آینده تا بپری بغل مامان و بابا. خوب حالا از خودم بگم: عین پیرزن ها شدم. همه جام...
5 مرداد 1390

30 هفته و یک روز

نازنینم مهربونم قربون ضربان قلبت برم که برام بهترین ترانه ست. هفته پیش سه شنبه ٧ تیر ١٣٩٠ رفتم که دوباره روی ماهت رو ببینم. وزنت ١ کیلو و سیصد و سی گرم بود. اولین باری بود که بابانویدت اومده بود تا تو رو ببینه. وقتی ضربان قلبت رو شنید از خوشحالی تپش قلب گرفته بود. نریمان جونم چند هفته بیشتر مهمون دل مامان نیستی. من در انتظار دیدنت هستم اما با فراق نبودنت در درونم چه کنم. چه کنم که شدی مونس تمام لحظاتم. مهربونم مامانی من و بابانویدی واسه اومدنت لحظه شماری می کنم عزیز دلم. مراقب خودت باش مامانی الان در آغوش خداوند داری نگه داری می شی پس خیالم راحته
11 تير 1390