نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

بدون عنوان

این عکس رو حیفم اومد نذارم اینو بابا بزرگ ازت گرفته الهههههههههی من قربون شیطونیات برم. شرح نداره خودتون ببینید. ...
21 خرداد 1391

دغدغه های من

یه وعده بهش شیر خشک بعده معدش سنگین می شه می خوابه.. ترنجبین بده خوب می خوابه وا؟؟؟!!! چرا اینقد این بچه گریه می کنه؟؟؟ ( انگار این تنها بچه ایی تو دنیا بوده که بلده گریه کنه.) اینجوری بادگلوشو بگیر...: ( اویزون کن رو دستت عین یه گربه خیس بعد بییییییییست دقیقه بزن پشتش. باد گلو می زنه) نه من بچه هام  اینجوری بادگلو می زدن... چرا گریپمیچر نمی دی؟؟؟؟ عرق نعنا و نبات بده آب رو آتیش.... این شیر خشک بخوره هم می خوابه هم چاق می شه   توضیح اینکه شما در کل این مدت لب به شیرخشک نزدی اگرم به زور بهت دادم همه رو بالا اوردی یا کهیر زدی...... زنده باد شیر مادر!! دمر بخوابونش   وااا اون موقعها ما فلان می کردیم.. از ...
20 خرداد 1391

بدنيا اومدن نريمان

سه شنبه ٨ شهریور صبحش برای اینکه مرخصی زایمانم مشکلی پیدا نکنه رفتم سرکار از اول صبح حالم خیلی میزون نبود. یه دردی تمام وجودم رو می گرفت و نفس رو بند میاورد. تو هم خیلی کم تکون می خوردی و فقط به پهلوهام فشار می آوردی آخه شیطونک مامان همون سرجاش مونده بود و دلش نمی خواست بچرخه.   خلاصه با هر بدبختی بود ساعت نه سرکار بودم. اخه ماه رمضون بود و ساعت کاری از ٩ شروع می شد. تقویم رو ورق زدم و هی به دوشنبه ١٤ شهریور که دکتر بهم گفته بود نگاه می کردم روزی که تو باید بدنیا میومدی... پیش خودم گفتم حالا من از ١٢ شهریور مرخصی زایمانم رو بزنم شاید زودتر بدنیا اومدی... با حساب کتابهایی که کردم مرخصی رو از ١٢ شهریور تا ١٢ اسفند زدم.کارم که تموم ش...
20 شهريور 1390

یه درد و دل در گوشی

هیچی   فقط خواستم بگم دارم اومدنت رو باور می کنم خواستم بدونی که دل تو دلم نیست که ببینمت می خوام بدونی که الان هیچ کاری ندارم الا فکر کردن به تو و دعا کردن واسه سالم بودنت میخوام بگم با هر ضربه و تکونی که می خوری پی به قدرت آفریدگارت می برم. نابود شم اگه منکر بزرگیش بشم. بگم نریمان ،مامانت نمی دونه لحظه ورودت می خواد چیکار کنه.   نمی دونم دلم می خواد این دو سه هفته زودتر بگذره یا بره رو دور آهسته که من آخرین عشق بازی های مادرانه و جنینانه رو با تو تو بطن وجودم حس کنم   بگم .... بگم که من لحظه ای نیست که به تو فکر نکنم و اشکم سرازیر نشه. جونه مامان مراقب خودت باش. لطفا به بند ناف مبارک کاری نداشته باش. پسر ...
27 مرداد 1390

ابراز احساسات مادرانه

خب آقا نریمان گل پسر مامان کم کم داری ابراز وجود می کنی اساسی   قربونت برم مامانی یعنی کمتر از ۴۵ روز دیگه می بینمت؟؟؟ خدایا همه نی نی های عالم رو سالم بدنیا بیار این نریمان جونیه من  هم سالم بدنیا بیاد.   هرروز ازت می پرسم: تو الان چه شکلییی؟؟؟؟ قربون اون کف پاهات برم من که تو تصویر سونو از همه جا بیشتر نمایان بود. ای جان انگار کنار ساحل نشسته لم داده پاهاش رو پاهاش انداخته کف پاش رو بهم میمالید. آخخخخخخخخخخخخخخه چرا؟؟؟؟ نمیگی من دلم یه ذره س دلم برات ضعف می ره.... تودلی مامان قربون اون موج مکزیکیهات برم مراقب خودت باش تو این چند روز آینده تا بپری بغل مامان و بابا. خوب حالا از خودم بگم: عین پیرزن ها شدم. همه جام...
5 مرداد 1390

30 هفته و یک روز

نازنینم مهربونم قربون ضربان قلبت برم که برام بهترین ترانه ست. هفته پیش سه شنبه ٧ تیر ١٣٩٠ رفتم که دوباره روی ماهت رو ببینم. وزنت ١ کیلو و سیصد و سی گرم بود. اولین باری بود که بابانویدت اومده بود تا تو رو ببینه. وقتی ضربان قلبت رو شنید از خوشحالی تپش قلب گرفته بود. نریمان جونم چند هفته بیشتر مهمون دل مامان نیستی. من در انتظار دیدنت هستم اما با فراق نبودنت در درونم چه کنم. چه کنم که شدی مونس تمام لحظاتم. مهربونم مامانی من و بابانویدی واسه اومدنت لحظه شماری می کنم عزیز دلم. مراقب خودت باش مامانی الان در آغوش خداوند داری نگه داری می شی پس خیالم راحته
11 تير 1390

دیشب خواب تو رو دیدم

27 هفته و يك روز با تو زندگي كردن رو امروز تجربه كردم. خدايا شكرت پسرك مامان ديشب خواب تو رو مي ديدم. الهي مامان فدات بشه. خواب ديدم از سركار اومدم و تو پيش مامان بزرگي. مامان بزرگت بهم گفت مريم نريمان رو ببر حموم. انقده ذوق كرده بودي. لباسهاتو دراوردم و خوب تن نرمت رو شستم. اي خدا چه حالي داد لمس بدن لطيف و مثل گلت وقتي از حموم آوردمت بيرون كلي مي خنديدي. حوله لباسيت تو خواب سورمه اي با حاشيه گلهاي ليمويي بود.(چه شيك) رو تنت كردم و كمربندش رو هم آروم بستم. سرم رو گذاشتم كنار صورتت و تو خودت رو به نزديك مي كردي و تند تند نفس مي كشيدي. اي جان مامان. الهي من فدات بشم. نريمانم گلم مهربونم پسر مظلومم قول بده به ماماني كه چند هفته باقي...
21 خرداد 1390

26 هفته و سه روز از بودن با تو

الهی من فدات بشم مامانی جونم. دیگه شلمان نیستی؟؟؟!!! زبل خان شدی قرقونه قدت برم مامانی الان من سرکارم و از اینکه شما با پاهای کوچولت شکم مامان رو تکون می دی و مانتوی مامانی رو هم بالا پایین می کنی ذوق مرگ شدم پسری واست کلی ماشین و هواپیما و توپ و... خریدم که کلی آتیش بسوزونی مظلوم مامان دلم می خواست فقط حرکت های کوچولو کوچولوی تو رو نگاه کنم و باهاش زندگی کنم. عزیز دلم ما ششمین ماه با هم بودن رو داریم سپی می کنیم. عاشششششششششششقتم مراقب خودش باش عزیزه دلم ...
16 خرداد 1390

نريمان مامان چطوره؟؟؟؟

پسرك مامان حالت خوبه ؟ نريمان پريشب تخت و كمدت رو آوردن خييييييييييييلي خوشگله ماماني. ديگه رو اون تخت راحت بگير بخواب انقد از دست ماماني كه هي تو رو تو شيمكش بيدار مي كنه خلاص بشي نريمانم قربون اون اسمت برم كه برام كلي ابهت داره. جون ماماني قول بده حالت خوب باشه مامان امروز اصلا حالش خوب نيست. ببخشيدا ديگه دست خودم نيست الان تو 22 هفته و 5 روزه كه تو دلي مامان شدي. زندگي مامان خواهش مي كنم خوب و سالم باش تا دو هفته ديگه كه ديدمت دوباره از ديدن اون دست و پاهاي كوچولوت دلم ضعف بره و گريه م بگيره.  
21 ارديبهشت 1390

شلمان من تکون بخور

پسرك بلاي ماماني چرا اينقده شما تنبل تشريف دارين از ديروز ديگه بهت مي گم شلمان ماماني يه ذره تكون بخور خيال من راحت بشه بخدا اگه بدوني چقدر نگرانت مي شم وقتي تكون نمي خوري دلم برات شور مي زنه مامان چهارشنبه رفتم دكتر. صداي نبضت رو شنيدم خيالم راحت شد كاش سونوگرافي ميكرد مي ديدمت عزيزكم نريمان مامان شلمان خوش خواب جون مامان شروع كن به تكون خوردن مامان خوشحال شه اگه بدوني تمام لحظه هاي زندگيم شده تو الان تو 22 هفته و دو روزه كه تو شدي تودلي مامان
18 ارديبهشت 1390