نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

فرشته کوچولوی من نریمان گل من سلام

پسری مامان عزیز دلم الان تو توی دل مامان داری قل قل می خوری  و من رو مشتاق و دیوانه می کنی چهارشنبه رفتم برای تعیین جنسیتت عزییییییییییییییییییزم با چه پافشاری می خواستی نشون بدی که من پسرم . آخ قربون اون انگشتهای کشیدت برم که مثل بابا نویدت می مونه. قربون اون صدای قلبت برم که گروم گروم می زد و با هر ضربه دوباره اشک از چشمای من جاری می شد می خوام اسمت رو اگه خدا بخدا بذارم نریمان یعنی شجاع دلیر یعنی آقای آقاها نریمان گلم مراقب خودت باش خدا بخوبی ازت مراقبت می کنه من فقط می تونم بهت غذا برسونم محافظتت از جانب خالق مهربونت هست که خواست تو باشی و تو الان هستی نریمان گلم الان که دارم می نویسم دلم رو قلقلک دادی فدای اون انگشتای خ...
21 فروردين 1390

12 هفته و یک روز

نی نی کوچولوی مامان. امروز می خوام برم دکتر که بتونم ببینمت. دفعه قبل که نشد. یعنی خانوم دکتر گفت لازم نیست برو دو هفته دیگه بیا مامانی قول بده که سالم باشی و خودت رو به مامانی نشون بدی دلم تا دیروز خیلی شور می زد اما الان دیگه توکل به خدا کردم و سالم و سرحال بودن ترو از خدا خواستم. جون مامانی مواظب خودت باش کوچولوی مامان. یادت باشه تو آرزوی همیشگی من بودی و هستی  ...
8 اسفند 1389

هفته دهم

فرشته من دهمین هفته از زندگی من و تو با هم گذشته چقدر از این اتفاق خوشحالم. مهربونم دو هفته دیگه باید برم پیش خانم دکتر سونوگرافی ان تی کنم. تو که الان خوب من رو می فهمی... خیلی دلشوره دارم که چی می شه!!! خدایا به همین صوت آسمانی اذان ظهر ازت می خوام نی نی من و نوید سالم باشه و هیچ مشکلی نداشته باشه. مامانی ۸۰۰ گرم چاق شده یعنی اینکه تو در بطنم داری زندگی می کنی . وااااااااااای انقده دلم می خواد هرچه زودتر شکمم بزرگ شه که نگو. همش به بابا نویدی می گم نویدی کی می رسه که شکمم به میز برسه و کی می شه که کف پای کوچولوتو از زیر پوست شکمم حس کنم. فقط خدا می دونه که من دیوانه وار دوستت دارم. می دونی تو آرزوی زندگیمی پس خواهش می کنم خوب رش...
25 بهمن 1389

9 هفته از با تو بودن

نه هفته هست که من و تو باهم هستیم فرشته کوچولوی عزیزم مهربونم داره کم کم نشونه های وجودت رو بهم نشون می دی. گاهی اوقات یه شیطنت هایی می کنی که البته دست خودت نیست که باعث میشه مامانت حالش بد بشه. هیچ ناراحت نمی شم اینا همش نشونه های وجود تو در بطن من هست فرشته من مامان تو این دو سه روز تعطیلی سعی کرد بیشتر استراحت کنه تا تو راحتتر باشی هرچند که توی وروجک همش حال من رو منقلب می کردی. هفته دیگه یکشنبه دومین قرار من و دکتر خواهد بود به امید خدا.... ببینم خودت رو به مامان نشون می دی که دوباره اشک من رو در بیاری ؟ پنج شنبه خاله سیما بهم گفت مریم بیکار بودی بچه دار شدی؟؟؟ بهش گفتم : تنها آرزویی که تو زندگیم داشتم همین بود. چیز دیگه ای...
16 بهمن 1389

اولین حرف

شاید خیلی زوده واسه گفتن حس مادرانه ای که به تو دارم هدیه ی قشنگم فرشته من تو الان هفت هفته و سه روزه که تصمیم گرفتی در وجود من شکل بگیری بی صبرانه تمام لحاظ رو برای اولین دیدن تو تحمل می کنم. همیشه هروقت یک خانم باردار رو می دیدم از ته دل دوستش داشتم و خدا خدا می کردم که منم لیاقت مادر شدن رو داشته باشم. من به واسطه وجود پر از رمز و رازت وارد یه دنیایی شدم که فقط تو هستی و خدا هست و من و بابا نوید... خدایی که قدرت خودش رو بهم نشون داد و من فروتنانه در برابرش سجده کردم و اظهار بندگی. تو باعث شدی مامانت بعد از مدتها که از ارتباط با خدا دست کشیده بود دوباره برگرده... می دونی شاتوت من: تو برای من حکم یه معجزه رو داری. عزیزکم فرشته م...
4 بهمن 1389