نریماننریمان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

مرد کوچکم نریمان

بسلامتیه سلامتیت

1391/8/14 0:55
نویسنده : مامان مریم
471 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم از چی برات بگم نریمان..... همه کارات برام تو ذهنم حک شده.... راه رفتنت.. شادی کردنت وقتی یک کار جدید انجام می دی ... غذا نخوردنت و لجبازی کردنت.... گاز گرفتن هات که هم دلم برات ضعف می ره هم دردم می گیره.... مهربونی های شدیدت که واقعا نمی دونم در برابرش چیکار کنم.... تو همون پسری هستی که تو ذهنم نقش بسته بود یه پسر پسر ..... پسر واقعی مَررررررررررررررد

 

یه خطر خیلی بزرگ از سرت گذشت که هروقت تصویرش جلوی چشمام میاد اشک تو چشمام جمع می شه....نفسم بند میاد که اگه یک ثانیه دیرتر رسیده بودم چی می شد.. چه صحنه ای رو باید می دیدم... تو ...وای خدای من

 

صدای تلفن اومد.... دایی رضا بود با مامانجی کار داشت و گفت هرچی زنگ می زنه مامان جی بر نمی داره و می خواست ببینه ما هستیم بیاد یا نه..... منم در خونه رو باز کردم و سریع رفتم بالا و  مامان جی رو صدا کردم و پیغام رو رسوندم و حالا این وسط ماامان هی سوال می کرد و منم باید تلفنی از رضا می پرسیدم..... مکالمه نیمه تموم بود و هنوز داشتم با داییت تلفنی حرف می زدم....وقتی رفتم خونه مامان جی تو مشغل ریختن کشوهای لباسات بودی و من لای در رو باز گذاشته بودم.... پله ها رو اومدم پایین!!!! یا علی دیدم تو در رو باز کردی اومدی رو پله ی سوم وایسادی نه دستت به نرده هاست و نه به دیوار..پاشنه پاهات هم نوک پله ست و داشتی تعادلت رو از دست می دادی و طبق معمول می خواست پاهات رو جمع کنی و بشینی ...... دنیا رو سرم خراب شد........... بدترین چیزها جلوی چشمم اومد ... سه تا پله!!! نریمان ..چی بگم ... اگه جیغ می زدم بدتر حول می کردی و نمی دونم چی می شد... مکث می کردم سکندری با پشت سر پله ها رو می افتادی پایین و من همون جا سکته می کردم .. تلفن و پرت کردم یه طرف نفهمیدم چطوری خودم رو رسوندم بهت اون 5و6 تا پله رو چطوری اومدم پاییین که الان ارنج و پاهام زخم شده خدا می دونه.....فقط دیدم داری از عقب می افتی دستات رو محکم گرفتم و با زانو خوردم زمین تو ترسیده بودی البته فکر کرده بودی این یه بازی جدیده و هیجان زده شدی....

 

بغلت کردم پشت سرت رو با سرم لمس کردم واااااااای خدایا بچم سالمه هزار تا اگه و اگه ..... دور سرم می چرخید ... من چیکار می کردم اگه تو بلاایی سرت می اومذ.... تو توی بغلم بودی و من خدا خدا می کردم و به پهنای صورت اشک می ریختم....... تو مهربون هم تند تند لپهای منو با دستت نوازش می کردی و مَه ...مَه می کردی..... خدایا شکرت اگه تو نبودی اگه فرشته هات بچم رو محافظت نمی کرد من الان از شدت غصه می مردم......

 

نریمان اینو بدون شاید الان یک سال و دو ماه و پنج روزه که از دل مامان به مقصد زمین مهاجرت کردی ولی هنوز تو دلی مامانی تو هنوز پاره ای از وجودم که نه!!! همه وجودمی...تروخدا همیشه خوب باش..نخوردنات و نخوابیدنات و اذیتتات رو با جون و دل می خرم تو خوب باش سالم باش

 

چاکرتم مامانی بسلامتی خودت با اون دستای کوچولوت که تا این جمله رو می شنوی سریع انجام می دی ::::: بزن قدش

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Sepi mami parmin
9 آذر 91 15:50
Khodarooo shokrrrr Vay un shoki ke be adam vared mishe az har chizi badtare Va az hame bad un tasavorate badesh, khodaro shokr Sadaghe bede vase in nafas