یه روز بارونی
شنبه هفته پیش تو کلاست شعر چک چک بارون رو یاد گرفتیم و باهم تمرین می کردیم..... به عنوان لالایی برات می خوندم تا تو ذهنت حک بشه.....
دو سه روز بعدش عصر لباسهاتو پوشوندم و تو هم خوشحال که می ریم دَدَ ..... می خواستم برم ماهی بخرم و بعدش یکم بچرخیم و اگه شد یه جوراب قهوه ای سایز پاهای کوچولوت واسه کفش قهوه ایی که داری بخرم....
سوار کالسکه شدیم و خوشحال و خندان راه افتادیم ....اول رفتیم سراغ آقای ماهی فروش ...یک ماهی خریدیم و گفتم برام تمیزش کنن تو این فاصله یهو هوا ابری شد تاریک شد رعد و برق و یک بارون شدددددددیدددددددی گرفت که همه تو خیابون این و اون ور می دویدند دنبال یه سرپناه بودند که خیس نشن
ای بابا حالا چیکار کنیم؟؟!!! بقیه دَدَ رو بیخیال باید برگردیم خونه... یکم موندیم تو مغازه دیدم نخیر بارونه دست بردار نیست.... از مغازه بیرون اومدیم من سایبون کاسکه تو کشیدم پایین کاور جلوی پاتو هم کیپه کیپ کرد با سرعت شروع به بردن کالسکه ت کردم نگاه کردم دیدم وایی داره رو صورتت بارون می زنه..بیخیال حجاب و حرف مردم شدم و روسریمو دراوردم و انداختم روت و با سرعت زییییییییاد شروع به دویدن کردم و برات شعر چک چک بارون رو می خوندم ...قربونت برم که تو هم اواز میخوندی .... خیلی خوشت اومده بود از این اوضاع
اون روز خیلی برام روز خوبی بود..... از کالسکه که درت اوردم من خیس اب بودم و خداروشکر تو خیس نشده بودی بغلت کردم صورتت رو به صورتم چسبوندی و بارون روی صورتمو با دستات پاک می کردی .فکر کرده بودی یه بازیه جدیده .....
نریمان تو بهترینی برای من چون به من فرصت می دی که یکبار دیگه لحظات کودکیم رو باتو تجربه کنم....