پسرم یکساله شدی
انگار همین دیروز بود که بدنیا اومدی... چه حس قشنگی بود وقتی برای اولین بار در اغوشت گرفتم چه حس نابی بود وقتی اولین بار بهت شیر دادم و تو انگار مدتها بودکه با مکیدن و شیر خوردن اشنا بودی.... با تمام وجود تلاش می کرد ولی چونه ظعیفت می لرزید... مرد کوچکم از همون ابتدا من رو دیوونه خودت کردی. مجنونت شدم.. برات بی تابی می کنم به خصوص این مدت اخیر که نمی دونم چه اتفاقی برات افتاده که ایتقدر بیتابی.... بمیرم برات نه غذا می خوری نه اب! نه میخوابی.... یه بند گریه می کنی...
قربون چشمات برم اشک نبینم تو چشمات حلقه بزنه... من نمی تونم گریه ت رو ببینم پا به پات گریه می کنم.
کودک کوچولوی من پنج شنبه اولین جشن تولدت رو برگزار کردیم.... مامانی خیلی در پی تدارکات تولدت بود عزیزم.. برات یه مدل خوشگل دادم طراحی کنند خاله معصومه زحمتش رو کشید و خیلی خوشگل بود.. چاپ کردم همه رو دونه دونه چسبوندم. تزیین کردم برای مهمونی تولدت کلی غذاهای خوشمزه درست کردم.... یه پیرهن مردونه برات خریدم که بهت خیلی میومد.... دیسیپلین مردونه بودنت کاملا حفظ می شد عززززززززززیزززم.....
مامان بزرگا و بابا بزرگا خاله و دایی و عمه و ... اومده بودند دورت و برات جشن گرفتند.... کادوهای خوشگل گرفتی دست همه درد نکنه ولی کادوی دایی رضات رو خیلی دوست داری و فقط با اون بازی می کنی اینم عکسش
اون روز خیلی خسته و کلافه شدی بمیرم برات. به سختی یکساعت خوابوندمت که سرحال تر باشی.
واااای برای تزئینات تولدت خیلی ذوق کردی عزیزم... انقده خوشت اومده که الان یه سری هاشو به در اتاقت و بالای تختت اویزون کردم...
اینم یه سری عکس از شما پسر بلا و تولدت
عزیزم از خدا می خوام هرسال برات تولد بگیرم و زمینی شدنت رو جشن بگیرم..