آتلیه رفتن نریمان
دوم تیر 1390 ساعت 12ونیم وقت داشتم که شما رو ببریم و از شما عکس بگیریم.... وای کلی استرس داشتم که نکنه بدقلقی کنی... اخه مشالله امون نمیدی به ادم که لباستو عوض کنه. اونوقت منم 10 دست لباس برده بودم واست که هی لباس عوض کنیم و عکس بگیریم. خلاصه اقای عکاس خدااای خیلی مهربون بود وکلی باتو دوست شده بود. تو هم همکاری می کردی و ژست های جالبی میگرفتی. سر عوض کردن لباس که می شد زار زار گریه می کردی با قندون و قوری که اونجا دکور بود سرگرم می شدی یادت می رفت تا علی اقا همون عکاس مهربونه صدات می کرد می خندیدی و خوشت میومد. خلاصه ساعت 3 که دیگه عکسارو هم انتخاب کردیم خیلی خسته بودی و بغل مامان خوابت برد.
الهی من قربون اون قدت بشم من....
اینا یکسری از عکسایی هست که ما از بین اووووووووووووون همه عکس قشنگ انتخاب کردیم. امیدوارم خودتم خوشت بیاد
قربونت برم من خیلی خوشحال شدی که بابایی هم اومد بااهات عکس گرفت. دوتا مرد خوشتیچ کنار هم رو نیمکت نشستن و مرد بزرگه دلش واسه اون مردکوچولوهه ضعف میره و دلش میخواد بچلونش.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآی حال کردی لپ تاپ واست اوردن سریع بلند شدی و شروع کردی به زدن کلیدهای لپ تاپه.البته دوستای دیگه که قبلا ذوق زده شده بودند چندتا از دکمه های کیبور لپ تاپ رو کنده بودند.
چی می تونم بگم جز اینکه عااااااااااشقتم پسرکم
ههههههههه داداش چایی بعدی در خدمت باشیم..
توضیح: نریمانم این همون در قندون و قوری بود که خدمتتون عرض کردم که کلی باهاش حال می کردی و دنگ دنگ می زدی بهم
مگه می شد سکه ها و صدفا رو از تو گرفت!!! وقتی عکس تموم شد کلی تکوندیمت کلی سکه تو لباسات رفته بود... البته اقای عکاس تو رو تکوند چون تجربه داشت.هه
وقتی نریمان دو تا میشه
نریمان چوپون می شود. ماماااااااااان به پستونک ببعی چیکار داریییییییی.هههههههه
وووو
وووووووو
ووووووووووووو
این عکست که قابش کردم و گذاشتم روبروی تخت که هروقت چشماممو باز کردم نگاه زیبای تورو ببینم.
هروقت خیلی اذیتم کردی نگاهت کنم و ازت دلگیر نشم
و همیشه از خدا بخاطر این موهبت بزرگ تشکر کنم